گم در مه

ساخت وبلاگ
آن اوایلی که سین رفته بود، من مدام می پریدم توی گوگل پلاس تا حضوری پر رنگ داشته باشم. توی ذهن ام سین را برای مقاومت نکردن و دوام نیاوردن توی فضای مجازی سرزنش می کردم. به نظرم می آمد که می شود هر روز پستی توی پلاس گذاشت ، یا چیزکی این طرف و آن طرف نوشت و حضور داشت و کناره نگرفت. با لجاجت می خواستم این را به سین ثابت کنم، اما واقعیت این است که سرسختی ام دیری نپایید.  این روزها و با این حجم ارتباطات مجازی خواه، ناخواه، باید بخشی از آن ها را قیچی کرد. از وقتی تلگرام آمد و گروه های ریز و درشت و کانال ها توش شکل گرفتند، ایرانی ها از پلاس و فیس بوک فاصله گرفتند. تلگرام سریع تر و سهل الوصول تر بود و گم در مه...
ما را در سایت گم در مه دنبال می کنید

برچسب : نقطه,پرگاریم؟, نویسنده : foggylossa بازدید : 171 تاريخ : جمعه 27 مرداد 1396 ساعت: 7:28

کارم را رها می کنم. باید رد بشوم از این دو راهه منزل. همیشه واهمه از این دو راهی ها نمی گذاشت پیش بروم؛ ترس از آن نیم تاریکی مسیر. نگاه که می کنم به این سی و شش سال، می بینم تصمیم های قاطعانه ای که در تنهایی و فارغ از فشار دیگران بگیرم کم بوده، یا شاید حتا نبوده. همیشه ترس از شکستن دلی، کدورت خاطری ، چیزی نگذاشته مصمم باشم در انتخاب ام. شاید بیش از همه هم مادرم بود که نمی گذاشت طور دیگری باشم. همیشه یک تابلو نامرئی مریمِ مسیح در آغوش و گریان را که چشم به نوری در بالای سرش دوخته بود، می گذاشت پیش روم؛ یعنی که این من و توایم و حالا خود دانی که چه کنی و در واقع خود دانستنی در کار نبود. همه او بو گم در مه...
ما را در سایت گم در مه دنبال می کنید

برچسب : باش,ایام,خواهد,بودن, نویسنده : foggylossa بازدید : 158 تاريخ : جمعه 27 مرداد 1396 ساعت: 7:28

آذر، آذر جانم، آذر خانم، که البته خودت آن قدرها هم این خانمی را قبول نداری، خیال نکن که ازت کنده شدم، یا تو از من می توانی کنده شوی. خواهی نخواهی وصله ی جانی آذر جانم؛ مخصوصا حالا که دارم عین تو می زنم زیر بساط کار و بار و آن لباسی را به تن می کشم که یک عمر آرزوی پوشیدن اش را داشتم. حالا من تماما تو شده ام. زیر پوست ام رفته ای و جلو آینه آن موهای سیاه ات را به من داده ای و آن ابروهای پهن ات را و آن چشم های درشت و چشمخانه های گود. حتا دارم عین تو لاغر می شوم، بی آن که بخواهم، نه این که نخواهم، که اراده ام چیزی را بخواهد تکان دهد در تن ام. تنانه گی ام مثل تو شده. آن حرص ها و تصویرهای ابتدایی و گم در مه...
ما را در سایت گم در مه دنبال می کنید

برچسب : بیا,بیا,مرا,ماجرایی,هست, نویسنده : foggylossa بازدید : 176 تاريخ : جمعه 27 مرداد 1396 ساعت: 7:28

بهمن امسال ماه چندان پرباری نبود. اوایل اش یک سری کار که به بیگاری شباهت داشت و بعدش مریضی سخت خودم و پسرک ام زمین گیرمان کرد حسابی. نهایتا هم سفر نقد کتاب ام است به مشهد که گرچه چهار پنج روز است، اما عملا دو هفته وقت ام را می گیرد و پرت ام می کند به آخر ماه.  این ماه را هیچ کاره بودم تقریبا و هنوز بعدِ سه ماه کم کردن از بار کارِ بیرون، باز هم نمی دانم با خودم چند چندم. شاید چون دربست و بی مزاحم در خدمت نوشتن نیستم و همواره چیزهای مخل جریان آزاد فکر هست که نگذارد نرم و روان پیش بروم.  تا ننشینم و به نظم و قاعده ننویسم نمی توانم بفهمم چه طورم و چه گونه ام. امروز صبح باز همان بیزاری غالب صبح ها گم در مه...
ما را در سایت گم در مه دنبال می کنید

برچسب : بهمن,خالی, نویسنده : foggylossa بازدید : 147 تاريخ : جمعه 27 مرداد 1396 ساعت: 7:28

رو به روی من نشست توی جلسه ی نقد و رک و راست گفت که خودسانسوری می کنم. سر فرود آوردم و توی دفترچه ام نوشتم« خودسان...» بعد دیدم نمی توانم حتا کلمه را تمام کنم. اصلا بحث محذوریات ادب و اخلاق، یا عرف نیست که البته مرز این ها را هم نمی توان قطعیت داد، که برای من بحث چیزی میان آذر بودن و نبودن است. آذری که من باشم و نخواهد پرده روی پیکرش بکشد، همانی نیست که می خواهد مجمع ایده آل ها باشد؛ قد بلند و لاغر و خوش مشرب و شوخ و شنگ. آذر عریان قدش یک و شصت است و کمی چاق، درون گرا و خجالتی است و خیلی شوخی بلد نیست، این آذر متولد مشهد است و بزرگ شده ی همان جا تا پایان نوجوانی. این آذر خانواده ی داغانی داشت گم در مه...
ما را در سایت گم در مه دنبال می کنید

برچسب : این,پنهان,مرا,جان, نویسنده : foggylossa بازدید : 170 تاريخ : جمعه 27 مرداد 1396 ساعت: 7:28

بگذریم از همه آلاف، اولوف های روال شده و نشده، عید خوبی بود. دست کم برای من اولین عیدی بود که توش دعوا و تشنج نبود. برای هر کسی از عیدهای پر تلاطم بچه گی و نوجوانی و جوانی می گویم، می خندد. الان دیگر خنده دار است که بلافاصله بعد از پرت شدن تمامی سفره ی ناهار به حیاط، کسی از توی تلویزیون چهارده اینچ سیاه و سفید بگوید: آغاز سال هزار و سیصد و شصت و هفت! توی خانه ی بچه گی ما هیچ وقت هفت سین نبود. هفت سین فقط توی تلویزیون بود. آدم های خانه همه شان حکایت دلِ خوش سیری چند تو دل و روی زبان شان بود. به قول خودشان نسیه زنده بودند. کفش و لباس عید هم نبود. فقط وقتی خیلی به زبان می آمدیم که این چه عیدی اس گم در مه...
ما را در سایت گم در مه دنبال می کنید

برچسب : قاصد,خبرم,داد,آفتاب,بومه, نویسنده : foggylossa بازدید : 227 تاريخ : جمعه 27 مرداد 1396 ساعت: 7:28

برای تبریک تولدش زنگ زده بودم؛ بعد از تقریبا یک سال. صدای بچه ای آمد و او گفت که دخترش نه ماهه شده. من هق هق گریه کردم. توان نگه داشتن اشک هام را نداشتم. براش خوشحال بودم. توانسته بود بعدِ هفت سال یک دختر زیبا عین خودش به دنیا بیاورد و به تنش ها پایان بدهد و به آزارهای شوهرش. توی آن شهر کوچک چه کار دیگری می توانست بکند جز این که تن به زندگی مشترکِ آن طوری بدهد؟ منی که توی پایتخت بودم کم از او نداشتم. بگذریم که بهنام همه اش حرف از این می زد که چرا این دختره از شوهرش جدا نمی شود؟ مگر برده است؟ و من می گفتم انگار خودش را یادش رفته. حالا بهتر شده. کم تر سرکوفت می زند. می گوید زندگی روی روال است. گم در مه...
ما را در سایت گم در مه دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : foggylossa بازدید : 111 تاريخ : جمعه 27 مرداد 1396 ساعت: 7:28

این جمله ی « خفه شو» کاربردی ترین جمله ی این روزهای من است. به کسی نمی گویم اش. به خودم می گویم. به ترس هام و آن موج طغیان گر اضطراب ام که می آید بالا موقع مواجه شدن با هیولاهای ثبت شده در ناخودآگاه ام و می خواهد غرق ام کند.  امروز باز مرعوب آن موج شدم. گاهی از هر گونه تغییر محسوس در خودم ناامید می شوم. حکایت من یک قدم به پیش و صد قدم به پس است. دیروز از یاد گرفتن چیزی تازه پر از شعف بودم. دیروز غم را و غمگین بودن را عاری از حس خشم و ترس تجربه کردم؛ شاید پس از سال ها که نتوانسته بودم این طور حسی داشته باشم. ازش خوشحال بودم و انرژی ام فوران می کرد؛ یعنی بعد از پایان فرآیند اندوه ام که یک روز کا گم در مه...
ما را در سایت گم در مه دنبال می کنید

برچسب : روم,گریه,کنم, نویسنده : foggylossa بازدید : 164 تاريخ : جمعه 27 مرداد 1396 ساعت: 7:28